روزِ خود را سیاه می کردم
دائماً اشتباه می کردم
جرمِ من اینکه بی شما آقا
عمرِ خود را تباه می کردم
هر شب از غُصّه ی ندیدن هات
آسمان را نگاه می کردم
گر چه با یاد روی تو هر شب
سفری تا به ماه می کردم ...
لیکن ای آسمان آبیِ من
ساده بودم گناه می کردم
سر به زانوی آسمان دارم
گله از دست ِ این و آن دارم
دستِ خالی ،گواه آوردم
گرچه رویی سیاه آوردم
بی کَسم ، خسته ام ، پریشانم
بی پناهم ، پناه آوردم
من که ناقابلم ولی سر را
درگهِ پادشاه آوردم
گرچه سر را نمی خری امّا
ناله و اشک و آه آوردم
پیش دریای حلم و صبر شما
کوله بارِ گناه آوردم
تا که یاد تورا بغل کردم
هوس ساغر غزل کردم
غزلی گفته ام خرابِ خراب
غزلی با قوافیِ بی تاب
غزلی با هجوم خوشبختی
غزلی با ردیف آب و شراب
باز در شعرمن هوس پیچید
هوس لحظه ی مرا دریاب
لحظه هایِ طلوعِ خورشیدی
لحظه هایِ قشنگِ در مهتاب
شب و مهتاب و شعرِ من باهم
شده تقدیمِ حضرت ارباب
بپذیرید ازمن این دل را
این دلِ بر تو گشته مایل را
حالِ من را غزل ، افاقه نکرد
تلخی ام را عسل ، افاقه نکرد
خواه و نا خواه من که می مُردم
کشته ات را بغل افاقه نکرد
این و آن عاشقند و معشوقند
عشق ما را مَثَل افاقه نکرد
گرچه ماکشتگانِ معشوقیم
عقل و بحث و جدل ، افاقه نکرد
گفته بودی که شعر ، افاقه کند
این غزل ، لااقل افاقه نکرد
بازهم بی کسی و تنهایی
بازهم جمعه شد ، نمی آیی ؟
بی کس و بی پناه و تنهایم
از برایِ سفر ، مهیّایم
توخودت گفته ای که میآیی
من که مُردم ، نگو نمی آیم
التماسِ مرا تماشا کن
دست های همیشه بالایم
خواهشم گرچه کودکانه بُود
کاشکی می شدی تو بابایم
قطره ی کوچکم مقابلتان
آرزومندِ لطفِ دریایم
مبتلایِ توأم مرا دریاب
خاکِ پایِ توأم مرا دریاب
ساکن کوچه های پاییزم
برگ خشکیده ام که می ریزم
با نگاهی مرا بهاری کن
تا بهارانه ای برانگیزم
خاک پای شما شدم آقا
تا که از این میانه برخیزم
شور شیرین و عشق فرهادم
گرچه در بند خسرو پرویزم
عاقلم کن که عاشقت باشم
تا که از دیگران بپر هیزم
عاشقم کن که مبتلا باشم
ازمقیمان کربلا باشم